••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

در جست‌وجوی نویسندگان نوستالژی‌های مدرسه

 کتاب‌های فارسی مدرسه، یکی از اولین راه‌های آشنایی دانش‌آموزان با شعر و داستان و به طور کلی ادبیات فارسی هستند. دانش‌آموزان دهه‌های ۵۰، ۶۰، ۷۰ و اوایل ۸۰ در کتاب‌های درسی‌شان علاوه بر اشعار و متن‌هایی از ادبیات کلاسیک و معاصر، با داستان‌هایی خاطره‌انگیز و شخصیت‌هایی محبوب و دوست‌داشتنی مواجه بودند که حال برایشان تبدیل به نوستالژی شده‌است.

داستان‌هایی مانند «تصمیم کبری»، «کوکب خانم»، «حسنک کجایی» و.... امروز قرار است به مناسبت هفته کتاب، از عبدالرحمن صفارپور، خالق داستان «تصمیم کبری» که سال‌ها در کتاب فارسی دوم دبستان جا خوش کرده بود، تجلیل شود. به همین مناسبت به سراغ داستان‌های نوستالژیک کتاب‌های دبستان و نویسندگانشان رفته‌ایم.

تصمیم کبری

در جست‌وجوی نویسندگان نوستالژی‌های مدرسه

«روزی مادر کبری به او گفت: کبری جان! برو کتاب داستانت را بیاور و برایم بخوان». این شروع یکی از داستان‌های خاطره‌انگیز کتاب‌های درسی است؛ داستان دختری به نام کبری که وقتی با کتاب خیس و باران‌خورده‌اش روبه‌رو می‌شود، تصمیم می‌گیرد منظم باشد.

این داستانِ نوستالژی را عبدالرحمن صفارپور نوشته است؛ نویسنده‌ای که سال‌ها مؤلف کتاب‌های آموزشی بوده و بیش از ۲۰۰ عنوان کتاب دارد. بیشتر آثار صفارپور در انتشارات مدرسه به چاپ رسیده است. داستان «تصمیم کبری» سرانجام بعد از سال‌ها، در دهه ۸۰ از کتاب‌های درسی حذف شد.


خانواده آقای هاشمی

در جست‌وجوی نویسندگان نوستالژی‌های مدرسه

ماجرا‌های خانواده آقای هاشمی یکی دیگر از داستان‌های محبوب کتاب‌های درسیِ دانش‌آموزانِ سال‌های گذشته بود که استثنائاً در کتاب تعلیمات اجتماعی سوم دبستان گنجانده شده بود.

این کتاب از ابتدا تا انتها ماجرای یک خانواده پنج نفره را که پدرشان کارمند اداره پست بود و از کازرون به نیشابور منتقل شده بود، روایت می‌کرد. کتاب تعلیمات اجتماعی سوم دبستان توسط غلامعلی حداد عادل به نگارش درآمد و در نهایت با تغییر این کتاب در سال ۹۴، داستان خانواده آقای هاشمی هم حذف شد.


کوکب خانم

در جست‌وجوی نویسندگان نوستالژی‌های مدرسه

«کوکب خانم، مادر عباس زن پاکیزه و باسلیقه‌ای است. او سطل شیر را همیشه در جای خنک نگاه می‌دارد. روی سطل پارچه‌ای می‌اندازد تا گرد و خاک برآن ننشیند و پاکیزه بماند».

این‌ها جملات آغازین یکی از محبوب‌ترین داستان‌های فارسی است که در سال ۱۳۵۷ وارد کتاب فارسی دوم دبستان شد؛ داستان زن پاکیزه و باسلیقه و مهمان‌نوازی به نام کوکب خانم که به خوبی از عهده پذیرایی از مهمانانِ سرزده‌اش برآمد. این داستانِ دوست‌داشتنی را که تا دهه ۹۰ در کتاب‌های فارسی دبستان بود، محمدرضا انتظاریان نوشته است.


حسنک کجایی

در جست‌وجوی نویسندگان نوستالژی‌های مدرسه

«دیر وقت بود. خورشید به نوک کوه‌های مغرب نزدیک می‌شد، اما از حسنک خبری نبود. گاو قهوه‌ای رنگ سرش را از آخور بلند کرد و صدا کرد: «ما... ما... ما...». یعنی من گرسنه‌ام، حسنک کجایی»؟ داستانِ مشهور و خاطره‌انگیز «حسنک کجایی» توسط محمد پرنیان در سال ۱۳۴۹ نوشته و بعد‌ها خلاصه آن وارد کتاب‌های درسی دبستان شد.

تصویرگری این داستان را هم پرویز کلانتری، طراح و نقاش برجسته ایرانی بر عهده داشت. بعد‌ها در سال ۱۳۸۷ حسن وارسته بر اساس این داستان نمایش نامه‌ای را نوشت و روی صحنه برد. «حسنک کجایی» تا اواخر دهه ۸۰ مهمان کتاب فارسی دوم دبستان بود و در دهه ۹۰ از کتاب‌ها حذف شد و برای همیشه به خاطره‌ها پیوست.


چوپان دروغگو

در جست‌وجوی نویسندگان نوستالژی‌های مدرسه

«چوپانی گاه گاه بی‌سبب فریاد می‌کرد: گرگ آمد! گرگ آمد! مردم برای نجات دادن چوپان و گوسفندان به سوی او می‌دویدند، اما چوپان می‌خندید و مردم می‌فهمیدند که دروغ گفته است».

دانش‌آموزانِ قدیم محال است که شخصیت چوپان دروغگو و داستانش را فراموش کنند؛ چوپانی که عاقبت نتیجه دروغ‌گویی‌اش را دید و پشیمانی‌اش سودی نداشت.

جالب است بدانید اصل این داستان در افسانه‌های یونان باستان آمده است که با الهام از روایت هانری ریشه، شاعر فرانسوی قرن ۱۸ میلادی به فارسی ترجمه شد و در کتاب فارسی دوم دبستانی جا گرفت.


دهقان فداکار

در جست‌وجوی نویسندگان نوستالژی‌های مدرسه

«در آن شب سرد و تاریک، نور لرزان فانوس کوچکی راه او را روشن می‌کرد. دهی که ریزعلی در آن زندگی می‌کرد، نزدیک راه‌آهن بود». اَزبرعلی خواجوی مشهور به ریزعلی خواجوی یکی از شخصیت‌های محبوب و واقعی بود که داستانِ فداکاری مثال‌زدنی‌اش در کتاب فارسی سوم دبستان آمده بود.

در روز ۱۶ آبان سال ۱۳۴۰ روزنامه اطلاعات با تیتر «یک واقعه حیرت‌آور در راه‌آهن تبریز» از فداکاری مردی خبر داد که سه روز پیش از آن جان مسافران قطار تبریز- تهران را از مرگ نجات داده بود. داستانِ این فداکاری که تا سال‌ها در کتاب‌های درسی جا داشت، برای چند سالی از کتاب‌ها حذف شد و دوباره با تغییراتی در تصویرسازی به کتاب‌ها برگشت.


داستان

 

يکي بود يکي نبود. غير از خدا هيچ کس نبود. چوپاني مهربان بود که در نزديکي دهي، گوسفندان را به چرا مي برد. مردم ده که از مهرباني و خوش اخلاقي او خرسند بودند، تصميم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نيز از اين کار راضي بودند. براي مدتها اين وضعيت ادامه داشت و کسي شکوه اي نداشت تا اينکه ... يک روز چوپان شروع کرد به فرياد: آي گرگ آي گرگ. وقتي مردم خود را به چوپان رساندند دريافتند که گرگي آمده است و يک گوسفند را خورده است. آنان چوپان را دلداري دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقيه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز يک بار چوپان فرياد ميزد: "گرگ. گرگ. آي مردم، گرگ". وقتي مردم ده، سرآسيمه خود را به چوپان مي رساندند مي ديدند کمي دير شده و دوباره گرگ، گوسفندي را خورده است. اين وضعيت مدتها ادامه داشت و هميشه مردم دير مي رسيدند و گرگ، گوسفندي را خورده بود! پس مردم ده تصميم گرفتند پولهاي خود را روي هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشي ترين ها و قوي ترين سگ ها را ... چوپان نيز به آنها اطمينان داد که با خريد اين سگها، ديگر هيچگاه، گوسفندي خورده نخواهد شد. اما پس از خريد سگ ها، هنوز مدت زيادي نگذشته بود که دوباره، صداي فرياد "آي گرگ، آي گرگ" چوپان به گوش رسيد. مردم دويدند و خود را به گله رساندند و ديدند دوباره گوسفندي

خورده شده است. ناگهان يکي از مردم، که از ديگران باهوش تر بود، به بقيه گفت: ببينيد، ببينيد. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهاي گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!! مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام اين مدت، چوپان، دروغ مي گفته است، فرياد برآوردند: آي دزد. آي دزد. چوپان دروغگو را بگيريد تا ادبش کنيم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغيير کرد. چهره اي خشن به خود گرفت. چماق چوپاني را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسي را جز او صاحب خود نمي دانستند او را همراهي کردند. بسياري از مردم از چماق چوپان و بسياري از آنها از "گاز" سگ ها زخمي شدند. ديگران نيز وقتي اين وضعيت را ديدند، گريختند. در روزهاي بعد که مردم براي عيادت از زخمي شدگان مي رفتند به يکديگر مي گفتند: "خود کرده را تدبير نيست". يکي از آنها پيشنهاد داد که از اين پس وقتي داستان "چوپان دروغگو" را براي کودکانمان نقل مي کنيم بايد براي آنها توضيح دهيم که هر گاه خواستيد گوسفندان، چماق، و سگ هاي خود را به کسي بسپاريد، پيش از هر کاري در مورد درستکاري او بررسي کنيد و مطمئن شويد که او دروغگو نيست. اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهاي مردم را مي شنيد گفت: دوستان توجه کنيد که ممکن است کسي نخست ""راستگو"" باشد ولي وقتي گوسفندان، چماق و سگ هاي ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراين بهتر است هيچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ هاي نگهبان"" خود را به يک نفر نسپاريم.جدیدترین چوپان دروغگو

+ نوشته شده در یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,چوپان دروغگو,داستان جدید, ساعت 21:59 توسط آزاده یاسینی